Life sucks, get used to it.
زندگی مزخرف است، بهش عادت کن.
گوینده ناشناس
Showing all posts by محمد ذوالفقاری
دستهایم پر از بیهودگی جستوجوهاست
ریشهام از هوشیاری خورده آب
دستهایم پر از بیهودگی جستوجوهاست
زندگیام در تاریکی ژرفی میگذشت
این تاریکی طرح وجودم را روشن میکرد
هرجا که من گوشهای از خودم را مرده بودم
یک نیلوفر روییده بود
سهراب سپهری
هرکدام اینها از یک شعر جدا هستند به ترتیب زیر:
- هشت کتاب – آوار آفتاب – روزنهای به رنگ
- هشت کتاب – آوار آفتاب – شاسوسا
- هشت کتاب – زندگی خوابها – لحظه گمشده
- هشت کتاب – زندگی خوابها – نیلوفر
پیروزی ما آن چیزی نیست که در آن کسی شکست بخورد
پیروزی ما آن چیزی نیست که در آن کسی شکست بخورد. همه باید با هم کامیاب شویم، اگرچه برخی مژده این کامیابی را دیرتر درک کنند.
بیانیه شماره ۱۳ آقای میرحسین موسوی ۶ مهر ۱۳۸۸
با اینکه در آن سال با آقای موسوی همدل نبودم اما این جمله در ذهن من ماند و هرچه گذشت در موقعیتهای مختلف که لزوما سیاسی هم نبودند دوباره برای من تداعی شد و به نظرم جدا از زمینه آن هم جمله جالبی است.
اما معنای آن چیست؟ از آن چه میفهمم؟ پیروزی یک انسان یا گروه برای افراد یا گروههای دیگر ۳ حالت دارد؛ برای آنها هم پیروزی است یا شکست یا تفاوتی برایشان نمیکند. به نظر اینجا منظور، حالتی است که پیروزی ما پیروزی شما هم هست اما به هر دلیلی فعلا شما پیروزی ما را شکست خودتان تصور میکنید. درواقع طبق تقسیم بندی بالا پیروزی ما مصداقی از حالت اول است اما افراد و گروههای دیگر آن را مصداقی از حالت دوم میبینند. این مسأله تنها در عالم سیاست خودش را نشان نمیدهد بلکه از آنجایی که ما درگیر روابط و گروههای متعددی هستیم. این مسأله میتواند در موقعیتهای مختلف موضوعیت پیدا کند. در خانواده، میان همکاران یا نهادهای دیگر.
در این شرایط چه باید کرد؟ راه خودمان را برویم وقتی به پیروزی رسیدیم بعد از مدتی آنها هم خواهند فهمید پیروزی برای همه بوده؟ سعی کنیم بقیه را هم با خود همراه کنیم و متوجهشان کنیم این پیروزی برای هر دو طرف است؟ خودمان را از بقیه جدا کنیم؟
با مرور این مسأله یاد توصیههای معمولی میافتم که برای موفقیت میکنند. برخی توصیه میکنند خودتان را میان افراد بهتر از خودتان قرار دهید تا آنها شما را هم به نزدیکی سطح خود بالا بکشند، گروهی دیگر میگویند سعی کنید خود و اطرافیانتان را ارتقاع دهید. کدام راهحل در هریک از این دو مسأله درست است؟
ما عادت میکنیم
هنوز به نسبت بقیه سالهای زیادی را پشت سر نگذاشتهام اما طی همین مدت کم به واسطه تجربههای مستقیم و غیر مستقیمی که داشتهام تقریبا برایم یک اصل شده که انسان به هرچیزی میتواند عادت کند و معمولا هم میکند. در واقع عادت نکردن به تمرین نیاز دارد و به نظر، حالت پیشفرض انسان عادت است. پدر و مادر فکر میکنند که اگر بچه آنها فلان کار را کرد، مثلا سیگار کشید یا بدون اجازه آنها ازدواج کرد دیگر نمیتوانند تحمل کنند اما میکنند. خود ما ممکن است فکر کنیم با حقوقی از یک میزان کمتر، با خانهای کمتر از ۵۰ متر، با ۱۲ ساعت کار روزانه با کمتر از ۴ ساعت خواب در هر شب نمیتوانیم زندگی کنیم اما وقتی اتفاق میافتد و ادامه میدهیم، میبینیم که میتوانیم و به آن عادت میکنیم. محدودهای که انسان میتواند در آن به زندگی ادامه بدهد از آنچه فکر میکنیم بسیار وسیعتر است.
این قضیه جنبه دیگری هم دارد و آن این است که به نظر میرسد بازه حسی که ما نسبت به یک شرایط داریم هم آنچنان بازه محدودی نیست. تناسب احساس ما به شرایط بیرونی کمتر از آن چیزی است که شاید به نظر میرسد. مثلا اگر فردی خانه ۳۰۰ متری دارد الزاما شادتر و راضیتر از فردی که خانه به مراتب کوچکتری دارد نیست. احساسات ما به نگاه و دیگر مسائل درونیمان هم بستگی دارند و حتی شاید بستگی جدیتر. بدون تغییر شرایط بیرونی و با رجوع به درون خودمان(تغییر درونی) میتوان احساسات را تغییر داد.
فهم این موضوع برای من دو مسأله دیگر در پی خود میآورد که میتوان گفت به نوعی دو روی یک سکهاند آزادی و پوچی. شما میتوانید میلیاردها تومان پول و سرمایه داشتهباشید یا حقوق ماهیانه ۵ میلیون تومان و میزان شادی و رضایتتان اختلاف چندانی نداشته باشد. میتوان مسافرتی تفریحی با بهترین امکانات رفت یا در همین خیابانهای تهران قدم زد و لذتی که از این دو میبریم تفاوت چندانی نداشته باشد. به خصوص اگر روی نگاه و درونتان کار کنید این کارها خیلی سادهتر میشود. شاید شنیده باشید که برخی از اتفاقات ساده مانند آواز پرندگان لذتی میبرند که افراد دیگر از خرید و رانندگی بهترین ماشین نمیتوانند ببرند.
آیا این معنای زندگی را کمرنگ نمیکند؟ حالا که آزادیم تا تلاش کنیم خانهای چند صد متری داشته باشیم یا به خانه صد و چند متری بسنده کنیم. آزادیم که به خوردن کباب عادت کنیم یا نان و ماست. آزادیم که آنچه میخواهیم انتخاب کنیم و دلیل محکمی برای انتخاب هیچ گزینهای وجود ندارد، مگر انتهای آزادی همین نیست که بین دو راه انتخاب کنیم درحالی که هیچ یک از این دو برتری خاصی بر دیگری ندارند؟
تنها و آزادم
تنها و آزادم، و این آزادی به مرگ میماند.
رمان تهوع – ژان پل سارتر
انسان در توهم آزادی و منطق
نمیدانم تاحالا برای شما هم پیش آمده که وقتی به رستوران یا کافهای میروید با خودتان بگویید کاش میشد بعضی از مخلفات آن را قبل سفارش حذف کرد و هزینه کمتری پرداخت(به خصوص اگر وضع مالیتان هم خیلی خوب نباشد). یا مثلا اگر چیزی میخرید که بستهبندی مرغوب و خاصی دارد با خود میگویید: من که برای خاطر خود محصول این را خریدم نمیخواهم پول بسته بندی را بدهم. اینجا به نظرم حداقل دو توهم وجود دارد. اول توهم منطقی بودن انسان، دوم توهم تمایل به آزادی و انتخابهای بیشتر.
ما انسانها خود را خیلی دسته بالا میگیریم، که بله منطقی هستیم، فکر میکنیم، توانایی از خود گذشتگی داریم و بسیاری ویژگیهای دیگر. مثلا یکی از تعاریف معروف انسان این است که: انسان حیوان ناطق است. اما جملهای که خود من آن را خیلی دوست دارم و به نظرم خوب است گاهی هم از این زاویه به انسان نگاه کنیم این تعریف است: انسان تنها حیوانی است که فکر میکند حیوان نیست. ما توهم این را داریم که انسان منطقی است به این معنا که با دلیل و منطق تصمیم میگیرد در جهت اهدافش اما در واقغ اینگونه نیست و ما بسیاری از جاهایی که حتی فکر میکنیم کاملا منطقی هستیم هم منطقی نیستیم. انسانها به طرز پیشبینیپذیری غیرمنطقی عمل میکنند و تصمیم میگیرند. این عبارت را از کتابی با همین عنوان گرفته ام. Predictably Irrational نوشته دن اریلی که اخیرا در حال خواندنش هستم. کتاب درواقع میخواهد با نشان دادن آزمایشهای مختلف عنوان کتاب را نتیجه بگیرد.
ما فکر میکنیم که مخلفات و مثلا بستهبندی تاثیر زیادی در میزان لذت و رضایت ما ندارد اما در واقع اینطور نیست حتی برند یک نوشیدنی میتواند روی مزهای که ما از آن نوشیدنی حس میکنیم تاثیر بگذارد. اگر میخواهید در این موضوع بیشتر بدانید، کتاب خوبی است آن را بخوانید.
خیلی نمیخواهم در این نوشته در مورد توهم اول صحبت کنم پس بریم سراغ توهم بعدی. ادامه ی مطلب
امام علی، فقر و تبعیض
در میان امامان همواره نسبت به امام علی علاقه بسیار بیشتری داشتم تا مدتها به عنوان الگوی زندگیام به وی نگاه میکردم. امروز البته از چند جهت اوضاع تغییر کرده؛ اول اینکه دیگر مانند گذشته شخصیتها برای من موضوعیتی ندارند. ویژگیها، نوع نگاه و کارهای خاصشان است که اهمیت دارد. دوم اینکه مفاهیمی مانند دین، خدا، امام و غیره برای من رنگ باختهاند.
امروز به بهانه روز غدیر، داشتم فکر میکردم چه نوع نگاه و کارهایی باعث شده بود اینقدر در گذشته به امام علی علاقه داشته باشم و حتی امروز هم آنها را تحسین کنم، چند مورد از ذهنم عبور کرد. گفتم یکی از آنها را اینجا بگذارم بعدها فرصت شد از موارد دیگر خواهم گفت.
مهم نیست این روایت واقعیت داشته باشد یا نه، این نوع نگاه مرا تکان میدهد. به نظرم زیباست حتی اگر در نهایت آن را قبول نداشته باشم.
پینوشت: راوی این روایت مصطفی ملکیان است معلمی که بسیار به او مدیونم. خود این سخنرانی را هم از اینجا دریافت کرده و کمی آن را کوتاه کردم.
ایران شکارچی آمریکا
مدتی پیش حکایتی شنیدم با این مضمون که: شکارچیای که مدت زیادی دنبال شکار باشد خودش تبدیل به شکار میشود چرا که در تعقیب شکار هرکجا که شکار میرود شکارچی هم میرود. هر کاری که شکار میکند شکارچی هم میکند. این حکایت که فکر میکنم از نیچه باشد مرا یاد ایران و آمریکا میاندازد. ایران یا دقیقتر بگویم حکومت جمهوری اسلامی ایران، خیلی ادعا دارد که آمریکا بد است، ذاتش سالم نیست، هرکاری میکند مشکل دارد و به نوعی برای نابودی و شکار آمریکا در وسع خودش یا حداقل در شعار دادن تلاش میکند. اما من وقتی به رفتار حکومت نگاه میکنم، میبینم اگر آمریکا آنچه باشد که اینها میگویند ما خودمان آمریکایی در مقیاس کوچک هستیم حتی برخی اوقات احساس خوبی دارم که ایران جایگاه آمریکا را ندارد. وگرنه معلوم نبود چه بر سر دنیا میآورد.
رهبر نظام و همفکرانش از امپراتوری رسانهای غرب صحبت میکنند که واقعیت را نشان نمیدهد، مردم را به راههای خاصی هدایت میکند و ایرادات دیگر. اما صدا و سیمای خودشان چه؟ از شکنجه و زندانهای آمریکا صحبت میکنند انگار نه انگار که ابتدای انقلاب حتی سیلی زدن غیر مجاز اعلام شد و هنوز ۴۰ سال نگذشته از آنجا به کجا رسیدهایم، به کجا خواهیم رفت؟ از فساد سیاسی و غیر سیاسی حرف میزنند گویی ما در حد وسع خودمان کم فساد کردهایم. ادعا میکنند نگاه غرب به زنان ابزاری است اما یکبار به صراحت نگاه خود را به جایگاه زنان نمیگویند، در عمل که هیچ. از آمریکا میخواهیم دست از سر کشورهای دیگر بردارد خود را به عنوان الگو نشان ندهد از بقیه نخواهد که در پی او حرکت کنند. باز حداقل غرب و آمریکا موفقیتهایی داشتهاند ما چی؟ دماغمان را نمیتوانیم بالا بکشیم در کارهای ساده خود ماندهایم ادعای تمدن سازی داریم و الگو شدن برای جهانیان.
به این حکایت که فکر میکنم یاد همین موضوع میفتم. انگار بعد از انقلاب و آن اتفاقات اینقدر در پی شکار آمریکا بودیم که خود در حال تبدیل شدن به آن هستیم.
دورترین فاصله در دنیا
دورترین فاصله در دنیا،
حتی فاصله مرگ و زندگی نیست
فاصله من است با تو
وقتی روبرویت ایستادهام
و دوستت دارم،
بیآنکه تو بدانی
رابیندرانات تاگور
چطور ۴۰ کیلوگرم وزن کم کردم
مقدمه: در متمم(در موردش در آینده بیشتر خواهم نوشت) تمرینی نوشتم در مورد تجربه لاغر شدنم، از آنجایی که تمارین متمم عمومی نیست و فقط اعضا میتوانند آن را ببینند و همچنین معمولا افرادی که من را از زمان چاقی میشناختند از من میپرسند که چطور توانستی وزن کم کنی. گفتم اینجا هم بنویسم شاید به فرد دیگری هم کمک کرد.
اواخر بهار دو سال پیش(۹۴) بود که تصمیم گرفتم وزن کم کنم، وزنم ۱۳۰ کیلو بود. طی حدود یک سال و چهار ماه ۴۰ کیلو وزن کم کردم و ۹۰ کیلو شدم. الان دیگر وزن دغدغهام نیست، همه چیز میخورم و مشکل خاصی هم تا امروز نداشتهام.
من برای لاغر کردن شروع راحتی داشتم و با همان تلاش اول در مسیر افتادم با اینکه هرچه جلوتر میرفتم کم کردن سختتر میشد اما در کل به نظرم خیلی سخت نبود. مثلا از همان ابتدا، ۱۰ روز از تصمیمم برای وزن کم کردن نگذشته بود که ۵ کیلو کم کردم. حدس میزنم این شروع راحت به خاطر وزن بالایم بوده باشد و احتمالا یک فرد با وزن ۱۰۰ کیلو شروع مشکلتری داشته باشد. در هر حال همین شروع راحت انگیزه خوبی برای ادامه کار به من داد.
قبل از شمردن کارهایی که برای لاغر شدن انجام دادم بگم که من قبل از شروع این روند فعالیت زیادی نمیکردم، اکثر روز پشت میز پای کامپیوتر بودم و علاوه بر غذای زیاد در طول روز، خوراکیهای متفرقه هم زیاد میخوردم.
اما برای لاغر شدن چه کارهایی کردم:
- فوتبال(ورزش جدی): قبل از این تنها فعالیت من هفتهای یک روز فوتبال بود، آن را هم خیلی جدی(پرتلاش) نمیگرفتم. اما همزمان با تصمیم لاغر کردن سه روز در هفته رفتم فوتبال، جدی هم بازی میکردم. فوتبال بازی کردن برای من کلا جزو مفرحترین کارها بوده برای همین هیچ وقت احساس فشار یا سختی نکردم که مثلا مجبورم بازی کنم حتی الان هم که درحال وزن کم کردن نیستم سه روز فوتبالم ادامه دارد. به نظرم باید دنبال یک ورزشی باشید که خودش برای شما لذتبخش باشد و احساس نکنید برای وزن کم کردن مجبور هستید انجامش بدید.
- آب: گفتم که در طول روز اکثرا پشت میز هستم و زیاد خوراکی میخورم. کاری که کردم بعد از بیدار شدن یک بطری خانواده آب پر میکردم میگذاشتم کنار میز و هر از چند گاهی از آن میخوردم تقریبا روزی یک بطری و نصفی آب میخوردم. این کمک کرد که خوراکی کمتری بخورم و هم موقع غذا میزان گرسنگیم کمتر بود. الان دیگر خیلی این مورد را رعایت نمیکنم و عادت خوراکی خوردنم هم خیلی کم شده. کلا با توجه به تجربه خودم، این فکر که تا مدت طولانی حتی بعد از وزن کم کردن باید مراقب باشید خیلی درست نیست.
دویدن، پیادهروی و ورزشهای دیگر: بجز سه روز در هفته فوتبال دو تا سه روز در هفته هم نزدیک یک ساعت میدویدم یا اگر نمیتوانستم پیاده روی میکردم تقریبا هر ماه ۱۳ روز میدویدم. - خوردن میوه: من یک دوست لاغری داشتم و دارم. چندین سال پیش یک بار ازش پرسیدم تو چطوری اینقدر کم غذا میخوری به من گفت تو روزی دو تا سیب بخور بعد ببین میتوانی غذا بخوری. من قبلا میوه کم میخوردم و خیلی میل به میوه خوردن نداشتم اما دوران وزن کمکردن سعی کردم میوه زیاد بخورم. میوههایی مثل سیب، مز و … که تجربه داشتم آدم را سیر میکنند. به خصوص قبل از غذا خوردن میوه میخوردم و باعث میشد عذا خیلی کمتر بخورم. بعضی وقتها همان میوه برای سیر شدنم کافی بود. سعی میکردم بعد ورزش مثلا دویدن که آدم احساس گرسنگی بیشتری میکند قبل از خوردن هرچیز میوه بخورم.
- کم خوردن: تلاش کردم کمتر غذا بخورم یا بعضی روزها شام نخورم. بخصوص وقتی میل نداشتم یا کم میل داشتم به هیچ وجه چیزی نمیخوردم. اینطور نبود که مثلا حتما نصف بشقاب بخورم یا عذای خاصی بخورم حتی تقریبا هفتهای دو هفتهای یک بار هم بیرون با دوستان غذا میخوردم(و معمولا زیاد).
در آخر هم چند جمله اضافه کنم، این ۵ موردی که اشاره کردم به نظرم مؤثرترین عوامل وزن کم کردنم بودند و من احتیاجی به رژیم غذایی خاص یا قرص و .. پیدا نکردم. همچنین در این ۱۶ ماه همواره در حال عمل به این موارد نبودم. به جز مورد اول که تا همین الان تقریبا به طور مرتب انجام میدهم موارد دیگر را معمولا به نسبت نیاز انجام میدادم مثلا اگر میدیدم با سرعت مورد نیاز در حال کم کردن هستم روزهای کمتری میدویدم در مقابل برخی مواقع کم کردن مشکل میشد در این مواقع از تمامی راهکارها استفاده میکردم روزهای بیشتری میدویدم بیشتر فشار میآوردم و پس از مدتی معمولا موفق میشدم. در کل هم چند ماه(ماهانه برای وزن کم کردن برنامه ریزی میکردم) تصمیم گرفتم لاغر نکنم و خیلی تلاش نمیکردم فقط وزنم را ثابت نگه میداشتم. چند ماه هم شکست خوردم و نتوانستم مقداری که میخواهم کم کنم. اگر صبر و پیگیری داشته باشید دوران خیلی سختی نخواهد بود.