ناتوانی زبان
چند سال پیش به این نتیجه رسیده بودم که زبان جایی که واقعا باید خودش را نشان بدهد و به درد بخورد. به هیچ کاری نمیآید. آن شرایطی که نیاز داری غیر فیزیکیترین چیزها را بازگو کنی، میبینی کلمه یافت نشود. همانجا که میتواند ارزشمندترین لحظه را رقم بزند، از انجام آن عاجز است.
خُب بستن آن دَر یا اینکه گرسنهام را با اشاره، ادا و اطوار هم میتوانستم بگویم. از زبان انتظار داشتم آنچه نشان دادنی نیست را نشان بدهد. میدانم در معنای اعم کلمه اشاره و … هم به نوعی میتوانند زبان باشند. اینجا منظورم زبان به معنای خاص آن است. کلمهها، جملهها.
ادامه ی مطلب