بارسلونا چطور والورده را انتخاب کرد

بارسلونا چطور والورده را انتخاب کرد

بارسلونا امسال را با سرمربی جدید خود یعنی ارنستو والورده شروع کرده. شروع خیلی خوبی هم داشته، تا اینجای کار یعنی هفته یازدهم لالیگا ۳۱ امتیاز به دست آورده؛ ۸ امتیاز بیشتر از رئال و اتلتیکو و ۴ امتیاز بیشتر از تیم دوم جدول یعنی والنسیا. در بقیه لیگ‌های اروپایی فقط منچسترسیتی و پپ گواردیولا ۳۱ امتیاز از ۱۱ بازی کسب کرده‌اند.

من بازی‌های بارسلونا را از دوران رایکارد دیده‌ام. نحوه انتخاب گواردیولا یادم نیست اما انتخاب مربی‌های بعدی را تا امسال یعنی سال ۲۰۱۷، تقریبا یادم هست. برای من جالب است که بارسلونا چطور این مربی‌ها را انتخاب می‌کند. بعد از رفتن پپ گواردیولا سال ۲۰۱۲، بارسلونا چهار مربی مختلف داشته: تیتو ویلانوا، جرارد مارتینو، لوییز انریکه و ارنستو والورده. هر چهار مربی‌ای که انتخاب شدند در حد مربی‌های بقیه تیم‌های بزرگ اروپا مشهور نبودند ولی در عین حال نتایج خوبی بدست آوردند. مثلا مربی‌های رئال در همین دوران مورینیو، آنجلوتی، بنیتز و زیدان بودند که فقط زیدان را می‌توان گفت مشهور نبود، آن هم به عنوان مربی وگرنه شهرت زیدان که جای انکار ندارد. بایرن هم هاینکس، گواردیولا و آنجلوتی را در این دوران داشته، یکی از یکی مشهورتر.

بارسلونا با ویلانوا لالیگا را عالی شروع کرد ولی در نهایت او بدلیل بیماری درگذشت و آن فصل را به پایان نرساند. با وجود اینکه پس از درگذشت او بارسلونا افت کرد اما به خاطر جمع آوری امتیازات زیاد در ابتدای فصل بارسلونا قهرمان لالیگا شد و تا مرحله یک چهارم پایانی لیگ قهرمانان هم پیش رفت. جرارد مارتینو که میان این چهار مربی از همه مشهورتر بود البته نه به اندازه سرمربی‌های باشگاه‌های مشابه، در یک سال مربیگری خود جام مهمی کسب نکرد. در لالیگا دوم شد و در لیگ قهرمانان اروپا هم در مرحله یک هشتم حذف شد. عملکرد لوییز انریکه در سه سال حضورش عالی بود. دو بار تصاحب قهرمانی لالیگا و یک بار لیگ قهرمانان اروپا به همراه فتح سه گانه. ارنستو والورده هم که در ابتدای راه است همانطور که در ابتدا اشاره کردم تا اینجا خوب کار کرده.
اما بارسلونا چطور این مربی‌ها که در مقایسه با رقیبان شهرت و افتخارات بسیار کمتری دارند انتخاب می‌کند و با آن‌ها به موفقیت می‌رسد؟

ادامه ی مطلب

دنیای اسباب بازی‌ها

I remember being endlessly entertained by the adventures of my toys. Some days they died repeated, other days they traveled to space or discussed my swim lessons and how I absolutely should be allowed in the deep end of the pool. But as I grew older, it became harder and harder to access that expansive imaginary space that made my toys fun. I remember looking at them and feeling sort of frustrated and confused that things weren’t the same.
I played out all the same story lines that had been fun before, but the meaning had disappeared. Horse’s Big Space Adventure transformed into holding a plastic horse in the air, hoping it would somehow be enjoyable for me. I could no longer connect to my toys in a way that allowed me to participate in the experience.

یادم هست که لذت و سرگرمی من از ماجراهایِ اسباب بازی‌هام تمام نمی‌شد. بعضی روزها چند بار می‌مردند، روزهای دیگر در فضا سفر می‌کردند یا در مورد کلاس استخر من صحبت می‌کردند و اینکه من حتما باید اجازه داشته باشم در قسمت عمیق شنا کنم. ولی هر چه بزرگ‌تر شدم، زندگی در آن دنیای خیالی با اسباب بازی‌هام سخت و سخت‌تر شد. یادم می‌آید که به آن‌ها نگاه می‌کردم و حس گیج و گنگی به من دست می‌داد. اوضاع دیگر مانند قبل نبود.
همان بازی‌های همیشگی که قبلا خیلی خوش می‌گذشت را می‌کردم اما معنی نمی‌داد، جور در نمی‌آمد. ماجرای سفر اسب در فضا تبدیل شده بود به نگه داشتن یک اسب پلاستیکی در هوا به امید اینکه کار سرگرم کننده‌ای باشد. دیگر نمی‌توانستم با اسباب بازی‌هام ارتباط برقرار کنم تا بتوانم درون آن دنیا و تجربه قرار بگیرم.

از کتاب Hyperbole and a Half به همراه ترجمه من، جستجوی کوتاهی کردم، به نظر هنوز به فارسی ترجمه نشده.

سه واکنش به پوچی

آلبرکامو یکی از نویسندگان خوب در رابطه با پوچی و معنای زندگی است. خود وی در ابتدای کتاب اسطوره سیزیف تصریح می‌کند که:

«مسئله‌ی فلسفی‌ای که واقعا بااهمیت باشد، یکی بیش نیست و آن خودکشی است. داوری در اینکه زندگی کردن به زحمتش می‌ارزد یا نه، پاسخ پرسش بنیادین فلسفه است».

خود وی هم در این مورد بسیار نوشته؛ یکی از آن‌ها نمایشنامه کالیگولاست.

کالیگولا یکی از امپراتورهای روم است که در جوانی به این مقام می‌رسد. در این نمایش طیِّ ماجرایی او متوجه می‌شود که زندگی معنایی ندارد، پوچ است. اینجا یکی از نقل قول‌های کالیگولا را آورده‌ام، کمک می‌کند کمی با فضای وی و کتاب آشنا شوید. واکنش امپراتور به پوچی احتمالا همان چیزی است که ما به آن می‌گوییم دیوانگی. پول مردم را می‌گیرد آن‌ها را بدون دلیل خاصی می‌کشد، اطرافیانش هم از دست او در امان نیستند به هر دلیلی ممکن است سرشان به باد برود.

این واکنش کالیگولاست به پوچی، او دیوانگی را انتخاب کرده. جایی هم می‌گوید:

این جهان بی‌اهمیت است. هرکس به این حقیقت برسد آزادی‌اش را بدست می‌آورد.

کالیگولا از این آزادی به جنون می‌رسد، هرکاری می‌خواهد می‌کند.

تا جایی که به خاطر دارم دو نوع واکنش دیگر هم در این کتاب وجود داشت، هر کدام متعلق به یکی از اطرافیان کالیگولا. چون نام این دو را در نمایشنامه یادم نیست؛ اولی را می‌گویم فرد دوم، دومی فرد سوم.

ادامه ی مطلب

کتاب در پی معنا – تامس نیگل

کتاب در پی معنا – تامس نیگل

در پی معنا از تامس نیگل، کتابی ساده و مقدماتی در حوزه فلسفه است. ساده به این معنی که استدلال‌ها و کلمات پیچیده‌ای ندارد و منظورم از مقدماتی این است که تجربه حدود ۱۵ سال زندگی برای خواندن آن کافی است، لازم نیست دانش یا اطلاعات خاصی داشته باشید. به نظرم برای دوران دبیرستان و حتی شاید کمی قبل‌تر کتاب خوبی باشد.

کتاب ۹ مسأله‌یِ پایه‌ایِ فلسفه را در ۹ بخش به طور خلاصه بررسی می‌کند. پایه‌ای به چه معنا؟ از جهتی به این معنی که قطعا همین الان ما برای هر یک این مسأله‌ها پاسخی در نظر گرفته‌ایم حتی اگر پاسخمان «نمی‌دانم» باشد. بدون پاسخ دادن به این سوال‌ها دستمان برای زندگی کردن بسته است، نمی‌توانیم پیش برویم. اکثر کارها و قضاوت‌هایی که می‌کنیم بر مبنای نگاه و پاسخمان به این سوالات است. پاسخ ما به این مسائل جهان‌بینی ما را می‌سازند. وقتی می‌بینیم مرگ برای ما حتمی است(حداقل فعلا)، نوع نگاه ما به مرگ و پاسخمان به اینکه «مرگ چیست؟»، زندگی ما را می‌سازد. نظرات مختلف در مورد اختیار و آزادی، اخلاق، درست و نادرست؛ ما و زندگی‌مان را می‌سازد.

این نه بخش عبارتند از: معرفت به جهانی ورای ذهن خودمان – معرفت به اذهانی غیر از ذهن خودمان – رابطه بین ذهن و مغز – فعالیت‌ها و ارتباطات زبانی چگونه ممکن می‌شود؟ – آیا ما موجوداتی مختاریم؟ – مبنای اخلاق – کدام نابرابری‌ها ناعادلانه‌اند؟ – ماهیت مرگ – معنای زندگی. در این کتاب هر کدام از این سرفصل‌ها بررسی می‌شوند. کمی مسأله باز و روشن‌تر می‌شود. انتظار جواب گرفتن نداشته باشید که ناامید خواهید شد. فکر نمی‌کنم هیچکدام از این سوال‌ها جواب قطعی داشته باشد.

خیلی در ترجمه وارد نیستم اما به نظرم ترجمه سعید ناجی و مهدی معین‌زاده خوب بود.

باز هم همان حکایت همیشگی

باز هم همان حکایت همیشگی

معلم با سرعتی، کمی بیشتر از حالت عادی وارد کلاس شد. لوازمش را به جز کتابی قرمز با ضخامت کم روی میز گذاشت. انگشت اشاره‌اش لای یکی از صفحات آن قرار داشت. داشتم با خودم می‌گفتم لابد می‌خواهد کتابی کمک آموزشی معرفی کند که کتاب را از همان جایی که انگشتش قرار داشت باز کرد و  بی‌مقدمه شروع به خواندن کرد:

ما حاشیه‌نشین هستیم
مادرم می‌گوید:«پدرت هم حاشیه‌نشین بود،
در حاشیه به دنیا آمد، در حاشیه جان کند، یعنی زندگی کرد و در حاشیه مرد.»
من هم در حاشیه به دنیا آمده‌ام.
ولی نمی‌خواهم در حاشیه بمیرم.
برادرم در حاشیه بیمارستان مرد.
خواهرم همیشه مریض است. همیشه گریه می‌کند، گاهی در حاشیه گریه، کمی هم می‌خندد.
مادرم می‌گوید:«سرنوشت ما را هم در حاشیه صفحه تقدیر نوشته‌اند.»

ادامه ی مطلب

راسخ‌ترین عقیده

Nothing is so firmly believed as that which we least know.

راسخ‌ترین عقیده، عقیده‌ای است که در مورد آن از همه کمتر می‌دانیم.

مونتی

یادم نمی‌آید که روی یکی از عقایدم دست گذاشته باشم و به شک نرسیده باشم. شاید الان کسی بگوید شامل این‌ها(این دسته خاص از عقاید یا فلان عقیده خاص) نمی‌شود ولی به نظرم کمی بیشتر در مورد آن فکر کنید و بخوانید می‌بینید که شامل آن‌ها هم می‌شود. منظور من(نه مونتی) از عقیده راسخ به طور کلی، آن باوری است که فکر می‌کنیم همه باید بپذیرند و می‌توان به نحوی آن را برای همه نشان داد یا اثبات کرد تا آن را بپذیرند.
اگر راسخ بودن ما از این جهت است که ندیده‌ایم یا نمی‌توانیم تصور کنیم فردی را که به این عقیده خاص اعتقاد داشته باشد؛ کافی است کمی در مکان و زمان سیر کنیم احتمالا پیدا می‌کنیم افرادی را که مخالف این عقیده را داشته‌اند و اگر درباره محیط و زندگی آنان بیشتر بدانیم شاید حتی به مرجله همدلی با آن‌ها رسیدیم.
اگر اعتقادتان راسخ است بدلیل مبانی منطقی قوی. و تفکر انتقادی خودتان نمی‌تواند آن را به چالش بکشد. کافی است نقدهای متفکران بزرگ را بخوانید تا شما را به چالش بکشند و نشان بدهند که پایه‌های فکری ما چقدر می‌تواند سست و متزلزل باشد.

راسخ‌ترین عقیده

Nothing is so firmly believed as that which we least know.

راسخ‌ترین عقیده، عقیده‌ای است که در مورد آن از همه کمتر می‌دانیم.

مونتی

یادم نمی‌آید که روی یکی از عقایدم دست گذاشته باشم و به شک نرسیده باشم. شاید الان کسی بگوید شامل این‌ها(این دسته خاص از عقاید یا فلان عقیده خاص) نمی‌شود ولی به نظرم کمی بیشتر در مورد آن فکر کنید و بخوانید می‌بینید که شامل آن‌ها هم می‌شود. منظور من(نه مونتی) از عقیده راسخ به طور کلی، آن باوری است که فکر می‌کنیم همه باید بپذیرند و می‌توان به نحوی آن را برای همه نشان داد یا اثبات کرد تا آن را بپذیرند.

اگر راسخ بودن ما از این جهت است که ندیده‌ایم یا نمی‌توانیم تصور کنیم فردی را که به این عقیده خاص اعتقاد داشته باشد؛ کافی است کمی در مکان و زمان سیر کنیم احتمالا پیدا می‌کنیم افرادی را که مخالف این عقیده را داشته‌اند و اگر درباره محیط و زندگی آنان بیشتر بدانیم شاید حتی به مرجله همدلی با آن‌ها رسیدیم.

اگر اعتقادتان راسخ است بدلیل مبانی منطقی قوی. و تفکر انتقادی خودتان نمی‌تواند آن را به چالش بکشد. کافی است نقدهای متفکران بزرگ را بخوانید تا شما را به چالش بکشند و نشان بدهند که پایه‌های فکری ما چقدر می‌تواند سست و متزلزل باشد.

از خودت چه داری؟ سخن تو چیست؟

حکایت سوم مقالات شمس مضمون جالبی دارد. شمس می‌گوید سخن خدا، سخن خداست. اما سخن تو چیست؟ تو چه حرفی داری؟ بدون تعلق به قرآن و حدیث و … حرفی اگر داری بزن و بحث کن. نقل قول و کمک گرفتن از آن وقتی جا دارد که اول از خودت فکری داشته باشی.

متن حکایت:

«هله این صفت پاک ذوالجلال است، و کلام مبارک اوست، تو کیستی؟ ازانِ تو چیست؟ این احادیث حق است و پرحکمت، و این دگر اشارت بزرگان است، آری هست؛ بیار ازانِ تو کدام است؟ من سخنی می‌گویم از حالِ خود، هیچ تعلقی نمی‌کنم به اینها، تو نیز مرا بگون اگر سخنی داری و بحث کن. اگر وقتی سخنی دقیق شود از بهر استشهاد، چنانکه مولانا فرماید، مهر بر نهند از قرآن و احادیث تا مشَرَّح شود روا باشد.»

از کتاب خمی از شراب ربانی، گزیده مقالات شمس به انتخاب و توضیح دکتر محمد علی موحد.

جدا از این دیده‌ام و احتمالا دیده‌اید که افراد و گروه‌ها با تفکرات و کارهای برخلاف هم از یک فرد یا کتاب یکسان، جمله‌ای می‌آورند تا بگویند فکرشان مطابق آن کتاب است یا توسط آن تأیید می‌شود در عین حال ممکن است راست بگویند. خیلی از این جملات را می‌توان متفاوت تفسیر کرد حتی با نهایت رعایت قواعد تفسیر. مطابقت با کتاب تا وقتی از خودت حرفی نداشته باشی، ارزش زیادی ندارد.

پیروزی بر عادت توده‌ها

هیچ چیز سخت‌تر از پیروزی بر عادت توده‌ها نیست.

 

لنین

داشتم سخنرانی بابک احمدی در همایش «صد سال پس از انقلاب ۱۹۱۷» را می‌خواندم. به جمله بالا از لنین، که گویا در اواخر عمرش گفته برخوردم. و جالب اینکه طبق گفته بابک احمدی «الکساندرا کولنتای اولین زنی در تاریخ بود که در دولت لنین وزیر شد». حالا لنین و مردم زمانه‌اش که بسیاری اولین‌های دیگر را هم رقم زدند، اینطور با رگه‌ای از ناامیدی، از سخت‌ترین کار ممکن صحبت می‌کند.

تا حدی می‌فهمم، پیروزی بر عادت‌های خودمان هم سخت است. عادت اما حتی کوچک می‌تواند اثری بسیار بیشتر از آنچه فکر می‌کنیم بر زندگی‌مان داشته باشد. عادت‌ها ریزش می‌کنند، در اجزای زندگی‌مان پایین می‌روند و تغییر می‌دهند. وقتی عادتی شکل می‌گیرد به آن خو می‌گیریم و تبدیل به ناحیه امن ما می‌شود، خارج شدن از آن و تغییرَش بسیار مشکل است. خیلی وقت‌ها باوری در من تغییر می‌کند اما رفتار و احساسات من تا مدت طولانی در ذیل باور قبلی می‌ماند. عادت‌هایی که باور قبلی ساخته به راحتی و سریع تغییر نمی‌کنند حتی برخی مواقع متوجه نیستم که این عادات تا کجا ریزش کرده‌اند. تازه بعد از مدتی اگر موفق شوم آن باور را به ظهور برسانم، اثرش را به مرور در رفتار و احساساتم می‌بینم و عادت‌های جدید شکل می‌گیرد.

ادامه ی مطلب