توضیح در مورد دسته‌ها و برچسب‌ها

اخیرا بیشتر و منظم‌تر می‌نویسم. بیشتر می‌نویسم تا بلکه کمی از عقب‌ماندگی‌ها جبران شود. ولی خُب اغلب وقتی بیشتر از ۳، ۴ نوشته در هفته می‌نویسم، میزان رضایتم از نوشته‌ها پایین‌تر می‌آید. فعلا عدم رضایت از عقب‌ماندگی و کم نوشتن‌ها مجابم کرده بیشتر بنویسم. البته احتمالا تا حدود یکی، دو هفته.

منظم‌تر می‌نویسم چون قرار امسالم همین منظم‌تر نوشتن بوده و فعلا که به آن عمل نکرده‌ام، ببینیم از این به بعد چه می‌شود.

اما بهانه اصلی نوشته این بود که در مورد دسته‌بندی‌ها و برچسب‌ها توضیحی بدهم. از اول راه‌اندازی وبلاگ دسته‌ها و برچسب‌ها برای من مسأله بودند، اینکه هرکدام چه باید باشند. در وب‌سایت‌های دیگر هم کم پیش می‌آمد دسته‌ها برای گشتن به من کمک کنند. برچسب‌ها که هیچی، اغلب فکر می‌کنند هر چه برچسب بیشتر بهتر و هر کلمه کلیدی بی‌ربط و باربطی را می‌آوردند. فکر می‌کنم برخی فراموش می‌کنند در نهایت وب‌سایتشان برای مخاطب است نه موتور جستجوی گوگل.

دسته‌بندی‌ها بهانه‌ها من برای نوشتن هستند. مثلا نوشته‌های دسته سیاست، نوشته‌هایی هستند که بهانه سیاست شروع به نوشتنشان کردم حالا ممکن است موضوع نوشته از سیاست دور باشد یا بشود. یا مثلا دسته ترجمه فارغ از موضوع، نوشته‌هایی است که من ترجمه کرده‌ام. وقتی به بهانه جدیدی می‌نویسم، نوشته در دسته‌بندی نشده قرار گرفت تا وقتی که نوشته‌ها به آن بهانه خاص به قدری زیاد شوند که دسته جدیدی برای آن‌ها بسازم. به مرور سعی می‌کنم بهانه‌های جدیدی برای نوشتن هم اضافه کنم.

برچسب‌ها، کلیدی‌ترین موضوع و محور نوشته‌ام را نشان می‌دهند. سعی می‌کنم برای هر نوشته تعداد برچسب‌ها کم باشد که واقعا اگر لینک یک برچسب باز شد. نوشته‌هایی نمایش داده شوند که محور کلیدی‌شان آن برچسب باشد. پس دسته‌بندی موضوعی نوشته‌ها تا حدی با برچسب‌ها مشخص خواهند شد. در کنار آن سعی می‌کنم برای هر برچسب بیش از یک نوشته بنویسم و اگر در یک برچسب نوشته‌ها زیاد شد، سعی کنم کمی عمیق‌تر شده و نوشته‌ای بنویسم با برچسبی دقیق‌تر، درواقع زیربرچسب حساب خواهد شد.

فعلا هم مدتی است شروع کردم تمامی نوشته‌ها را یک بازبینی بکنم و با مدل جدید، دسته‌بندی و برچسب‌گذاری کنم. نزدیک یک سوم نوشته‌ها هنوز بازبینی نشده.

پیش باد.

جهد برای وصل دوست

قومی بجد و جهد نهادند وصل دوست

قومی دگر حواله به تقدیر می‌کنند

فی‌الجمله اعتماد مکن به ثبات دهر

کاین کارخانه‌ای‌ست که تغییر می‌کند

می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب

چون نیک بنگری همه تزویر می‌کنند

 

حافظ

نسیم طالب، تئوری توطعه و پیش‌بینی بیلیارد

اخیرا کتاب قوی سیاه نسیم طالب را تمام کردم، یکی از موضوعاتی که کتاب روی آن تأکید می‌کند این است که ما زیادی علم خودمان را دست بالا می‌گیریم و توجه کمتری به نقاط کور دانشمان به خصوص در علوم انسانی می‌کنیم. در همین مورد مثالی از بازی بیلیارد می‌زند.

طبق استناد نسیم طالب به یک ریاضی‌دان برای پیش‌بینی حرکت توپ‌ها بیلیارد اگر پارامترهای مربوط به توپ بی‌حرکت، مقاومت میز و قدرت ضربه وارد شده را بدانیم، می‌توانیم پیش‌بینی کنیم که در ضربه اول چه اتفاقی می‌افتد. پیش‌بینی ضربه دوم هم ممکن است ولی هر ضربه که جلو می‌رویم محاسبات پیچیده‌تر می‌شود و نیاز به اطلاعات دقیق‌تری و دقت بیشتری داریم. برای محاسبه ضربه نهم باید کششِ گرانشیِ فردی که سر میز ایستاده را هم به حساب بیاوری و برای محاسبه ضربه پنجاه و ششم، تک تک ذرات هستی باید در فرض‌ها حضور داشته باشند! یک ذره اتمی در آن سر عالم به فاصله چند بیلیون سال نوری هم باید در محاسبات لحاظ شود، چون تأثیر معناداری روی نتیجه دارد.

این یک مثال کاملا فیزیکی بود، حالا فرض کنید شرایط با حضور نه انسان بلکه انسان‌ها چه می‌شود، با چه دقتی می‌توانیم پیش‌بینی کنیم؟ همین خیلی از تئوری‌های توطعه را که ادعا می‌کنند فرد یا قدرتی تا ۱۰ قدم بعد نه یک انسان بلکه گاهی جامعه را پیش‌بینی کرده باطل نمی‌کند؟ در مورد انسان ما حتی کمتر می‌دانیم، به نظر هنوز در ابتدای راه هستیم. حتی درست نمی‌دانیم منظور از اختیار و اراده آزاد چیست.

دردِ بی‌سوادی

این روزها بی‌سوادی را بیش از پیش احساس می‌کنم. می‌بینم آدم‌های اطرافم را که چقدر بیشتر می‌فهمند. تقریبا موضوعی نیست که نشناسم افراد حدودا هم‌سنی را که عمیق‌تر و جلوتر از من هستند. البته همین اطرافیان جدید را هم، اخیرا خودم پیدا کرده‌ام، نمی‌دانم چرا قبلا آن‌ها را نمی‌شنیدم. اینقدر از نفهمی خودم مطمئن شده‌ام که باعث شده تقریبا خاموش شوم.

در مورد هر چیزی بخواهم حرفی بزنم حداقلش می‌دانم که علاوه بر این چند حالتی که می‌دانم و بررسی کرده‌ام، حالت‌هایی هستند که هنوز در مورد آن‌ها نظری ندارم. در کنارش مطمئنم مسائل کاملا مرتبطی را هم اصلا خبر ندارم. اگر به نتیجه‌ای می‌رسم از لحظه بعد مثال نقض‌هایش شروع می‌کنند خوردن به صورتم.

شاید همه این‌ها خوب بود اگر انگیزه‌ای داشتم برای کار جدی و پرتلاش، اما مشکل دیگر خود انگیزه است. انگیزه‌ام به اندازه‌ای نیست که با تلاش زیاد مقداری از عقب‌ماندگی را جبران کنم و دیگر بی‌خیالش شده‌ام. سعی می‌کنم با همین سرعت آرام آرام جلو بروم و حرفی نزنم.

حس می‌کنم آن سطح فهمی را که باید می‌داشتم حتی با حساب همه مشکلات و شرایط ندارم، با بسیاری از مسائل روبه‌رو شدم تا بتوانم آزادانه راه خودم را بروم. اما می‌بینم رویارویی با مشکلات از کاری که خودش برای هدف دیگری بوده تبدیل شده به خود هدف، در درگیری‌ها بیش از حد عمیق شده‌ام. سریع عبور نکردم. حس می‌کنم در ۲۵ سالگی بارم خیلی سبک است و فعلا هم قرار نیست درست حسابی پر شود.

گاهی اوقات می‌خواهم امیدوار باشم که می‌شناسم اساتیدی را که به نظر خیلی جلو هستند و آن‌ها راه را نشانم خواهند داد، اما همان لحظه به خودم می‌گویم بی‌سوادی یک دور است که باید بشکنی. بله الان فکر می‌کنی فلانی و فلانی خیلی باسوادند اما اگر این دور را بشکنی، مانند تجربه شکستن‌های قبلی ممکن است ببینی همچین باسواد هم نبوده‌اند. اصلا گاهی فکر می‌کنم از نشانه‌های یک مرحله جلو رفتن تغییر کردن افرادی است که فکر می‌کنم خیلی می‌فهمند.

رولت روسی، وارن بافت، چند می‌گیری بمیری

در یکی از مصاحبه‌ها و نوشته‌های وارِن بافِت خوانده بودم که گفته بود تحت هیچ شرایطی در بازی رولت روسی شرکت نمی‌کنم، حتی اگر از بین ۶۰۰۰ گلوله یکی از آن‌ها پر باشد و مهم نیست در ازای آن چه چیزی به من می‌دهند. استدلالش هم این بود که آدم چیز مهم را روی چیز غیر مهم ریسک نمی‌کند، حالا فرقی نمی‌کند که آمار و احتمالات آن چه باشد.

چند روز پیش در حال قدم زدن داشتم به همین موضوع فکر می‌کردم. آخر یعنی چه، بازی نکردن در رولت روسیِ ۱ از ۶ را می‌فهمم، ۱ از ۱۰۰ را هم همینطور، خلاصه اگر احتمال مرگ قابل توجه باشد حرفش را می‌توانم بفهمم. اما رولت روسی ۱ از ۶۰۰۰ یعنی ۰.۰۱۷ درصد احتمال مرگ، حالا من دقیق نمی‌دانم، ولی مگر در رانندگی و سوار هواپیما شدن و بقیه موارد مشابه احتمال مرگ در همین حدود نیست؟ تازه آنجا آنچه به دست می‌آوریم در صورت نمردن چیز زیادی به نظر نمی‌رسد.

در همین حین دختر و پسر کوچکی را در حال بازی در پیاده‌رو دیدم، مادر هم در پی‌شان. از سر و وضعشان معلوم بود که اوضاع مالی خوبی ندارند. فکرم رفت سمت آن‌هایی که اوضاعشان بسیار بدتر است، آن‌ها به وارن بافت نمی‌خندند؟ در نهایت تصمیم گرفتم بروم ببینم بافِت در چه زمینه‌ای این حرف را زده.

ادامه ی مطلب

دنیا، خطبه ۲۲۶ نهج البلاغه

به بهانه این روزها، شب‌های قدر و شهادت امام علی، نگاهی به نهج‌البلاغه انداختم. گفتم خطبه ۲۲۶ را اینجا هم بگذارم.

 

 

ترجمه از محمد دشتی:

دنیا خانه اى است پوشیده از بلاها، به حیله و نیرنگ شناخته شده، نه حالات آن پایدار، و نه مردم آن از سلامت برخوردارند، داراى تحوّلات گوناگون، و دوران هاى رنگارنگ، زندگى در آن نکوهیده، و امنیّت در آن نابود است. اهل دنیا همواره هدف تیرهاى بلا هستند که با تیرهایش آنها را مى کوبید، و با مرگ آنها را نابود مى کند.
اى بندگان خدا بدانید، شما و آنان که در این دنیا زندگى مى کنید، بر همان راهى مى روید که گذشتگان پیمودند آنان زندگانى‌شان از شما طولانى‌تر، خانه هاى‌شان آبادتر، و آثارشان از شما بیشتر بود، که ناگهان صداهایشان خاموش، و وزش بادها در سرزمینشان ساکت، و اجسادشان پوسیده، و سرزمینشان خالى، و آثارشان ناپدید شد قصرهاى بلند و محکم، و بساط عیش و بالش هاى نرم را به سنگ ها و آجرها، و قبرهاى به هم چسبیده تبدیل کردند: گورهایى که بناى آن بر خرابى، و با خاک ساخته شده است، گورها به هم نزدیک اما ساکنان آنها از هم دور و غریبند، در وادى وحشتناک به ظاهر آرام امّا گرفتارند، نه در جایى که وطن گرفتند انس مى‌گیرند، و نه با همسایگان ارتباطى دارند، در صورتى که با یکدیگر نزدیک، و در کنار هم جاى دارند. چگونه یکدیگر را دیدار کنند در حالى که فرسودگى آنها را در هم کوبیده، و سنگ و خاک آنان را در کام خود فرو برده است. شما هم راهى را خواهید رفت که آنان رفته‌اند، و در گرو خانه هایى قرار خواهید گرفت که آنها قرار دارند، و گورها شما را به امانت خواهد پذیرفت، پس چگونه خواهید بود که عمر شما به سر آید و مردگان از قبرها برخیزید «در آن هنگام که هر کس به اعمال از پیش فرستاده آزمایش مى شود، و به سوى خدا که مولا و سرپرست آنهاست باز مى‌گردد، و هر دروغى را که مى‌بافتند براى آنان سودى نخواهد داشت».

اینجا نهج البلاغه با ترجمه‌های مختلف به صورت آنلاین قرار دارد.

به روحانی رأی دادم، فعلا هم پشیمان نیستم

من در انتخابات سال گذشته(۹۶) به آقای روحانی رأی دادم. امروز هم بعد از یک سال که نگاه می‌کنم با وجود همه اتفاقات از رأی خودم پشیمان نیستم. برای انتخابم دلایلی داشتم که به نظرم هنوز سر جای خودشان باقی‌اند و می‌خواهم آن‌ها را در این نوشته مرور و کمی بیشتر بررسی کنم.

ابتدا کمی از نگاه خودم به نظام بگویم، اینکه چه می‌خواهم و چقدر روی زندگی من تأثیر می‌گذارد. ابتدا با میزان و نحوه تأثیرگذاری شروع می‌کنم.

به لحاظ اقتصادی در شرایط شخصی و خانوادگی‌ای قرار دارم که پیش‌بینی می‌کنم تغییر در سطح ریاست جمهوری اثر محسوسی روی زندگی من نداشته باشد. خودم فعلا به حداقل رفاه قانع هستم و شرایط اقتصادی خودم و خانواده به گونه‌ای است که تأمین بودن حداقل رفاهم وابستگی کمی به تغییرات نظام دارد. اما خوشحال‌تر خواهم بود اگر اوضاع اقتصادی قدری بهتر شود و مردم راحت‌تر باشند، همچنین از اینکه ببینم افزایش نشانه‌های فقر را و بدانم فقر بیشتر شده ناراحت می‌شوم.

ادامه ی مطلب

پادکست‌های فارسی که گوش می‌کنم

در طول روز موقعیت‌هایی هست که نه می‌شود دید، نه خواند. فقط می‌شود گوش داد، مثلا وقتی در حال رانندگی هستیم یا داخل تاکسی نشستیم. من معمولا در این موقعیت‌ها سخنرانی‌ای اگر داشته باشم گوش می‌دهم، در کنارش قبل‌ها دوتا پادکست فارسی داشتم و چند پادکست انگلیسی، الان اما پادکست‌های فارسی که دنبال می‌کنم به قدری زیاد شده‌اند که سخنرانی‌های گوش نداده‌ام روی هم تلنبار شده‌اند، چند پادکست فارسی هم برای تست در لیست دارم.

اینجا می‌خواهم پادکست‌های فارسی را که گوش می‌دهم معرفی کنم:

قبلش در پرانتز بگویم که یک نکته‌ای که به نظر من پادکست‌ها دارند، احتمال بالاتر پرت شدن حواس است. نمی‌دانم شاید هنگام گوش دادن انسان می‌تواند کمتر درگیر نشود، خلاصه که تمرکز طولانی در گوش دادن حداقل برای من سخت‌تر بوده. ولی این پادکست‌ها به خاطر کیفیت بالا واقعا در اکثر موارد من را بیشتر غرق خودشان کردند.

ادامه ی مطلب

بیگانه

بیگانه برای من یعنی نقطه‌ای که می‌توانم از آن خطی به گذشته رسم کنم. انسان وقتی برای من بیگانه می‌شود که بعد از شناخت لحظه الانش تصوری نمی‌توانم پیدا کنم که از کجا آمده است و نقطه قبلی‌اش چه بوده. نتوانی نقطه‌های قبلی را متصل کنی احتمالا در مورد نقطه‌های بعدی هم کمتر بتوانی حدسی بزنی.

واژه یاب را نگاه می‌کنم، جلوی «بیگانه» به استناد فرهنگ معین نوشته:

ادامه ی مطلب

در پیِ بطالت – اعترافات روسو

اواخر کتاب اعترافات ژان ژاک روسو هستم، در این صفحات از آرزو و قصد خودش به زندگی در یک جزیره خلوت می‌گوید، و البته مدتی هم به آن می‌رسد، اما نه تا آخر عمر، آن طور که آرزویش را داشت. اینجا عبارات او را از کتاب می‌آورم. برخی از جملات را حذف کرده‌ام به همراه تک و تک تغییراتِ کوچک. کتابی که من دارم توسط مهستی بحرینی ترجمه شده و این جملات ترجمه اوست.

ادامه ی مطلب