دستم را تکان میدهم. همین چند لحظه پیش در آغوش گرفتمشان. اما باز هم نمیتوانم فقط نگاه کنم. این دفعه انگار با دیوارها، تک تک آجرها، پلهی جلو در، خود در و حتی تیر چراغ برق دم در هم خداحافظی میکنم. ماشین به آرامی شروع به حرکت میکند. از آینه نگاهشان میکنم. دلم میخواهد سرم را برگردانم و دوباره دست تکان بدهم. از کنار بقالی وسط کوچه رد میشویم. هنوز دم در رو به مسیر ماشین ایستادهاند. نگاهم را از آینه بر میدارم.
دم بقالی خودم را بیرون، آنجا، میبینم. دو تا بستنی میخرم و به سمت خانه میدوم. خاطرات روی سروم آوار میشوند. تمام آن دوچرخهسورایها، گل کوچکهایی که بازی کردیم. همه انگار جلوی چشمم است. ایستگاه اتوبوس سر خیابان هنوز سر جایش است. با مادرم هنگام برگشت از مدرسه اینجا از اتوبوس پیاده میشدیم. مغازه املاکی آن روزها اسباببازی میفروخت. سالها بعد با اتوبوس همین ایستگاه میرفتم سر کار. کمی آن طرفتر یک بار نزدیک بود تصادف کنم. اینجا پارکی است که پدربزرگ آن وقتها که سر حالتر بود میآمد.
از محله خارج میشویم. در این اتوبان، کمیبالاتر بود که تصادف کردم. نزدیک همینجا بود که اولین بار دیدمش. این خیابان را بپیچیم و ادامه بدهیم میرسد به مترو دانشگاه. ماشین اما به مسیر خود ادامه میدهد. امروز جای دیگری میروم.
همه را اینجا میگذارم و میروم. همیشه گذاشتهام. گذاشتهام و رفتهام. این بار اما فرق میکند. این دفعه خاطراتم هم جا میمانند.
لذت و رضایت از رُمان
تقریبا از بهار سال قبل، از حوالی نوشتن این یادداشت، بیشتر به این دقت میکنم که چه میشود در پایان خواندن یک رمان از آن راضی هستم یا نیستم. کدام قسمتها برایم جذاب است و کجا کسل کننده میشود. چه میشود که یک رمان برایم لذتبخش میشود که نمیتوانم آن را زمین بگذارم یا نمیخواهم زمین بگذارم ولی مجبورم، تا بفهمم چه شده و موضوع را هضم کنم.
دقت میکنم تا بلکه بتوانم کتابهای بهتری بخوانم نه اینکه به بیشترشان بعد از خواندن در گودریدز امتیاز ۲ یا نهایت ۳ بدهم. تا بعد از خواندن نگویم کاش کتاب را نمیخواندم. من معمولا قبل از خواندن کمی در مورد کتاب تحقیق میکنم و با واضحتر شدن عوامل لذت و رضایت من، شاید انتخابهای آیندهام هم بهتر شد.
جنبه سرگرمی و تغییر درونی رمان
رمان برای من دو جنبه دارد:
- سرگرمی
- تغییر درونی
این دو را من در مورد فیلم و سریال و برخی موارد دیگر هم میبینم.
ادامه ی مطلبزن، زندگی، آزادی. صلح و امید و شادی. معرفی مقاله، نویسنده، کتاب – ۳
یک سری مطلب دیگر جمع شد که به نظرم رسید بد نیست اینجا جمعآوری کنم. لینک قسمت اول و لینک قسمت دوم. این نوشته هم قسمت سوم این سری مطالب است.
ادامه ی مطلبنمایشگاه کتاب ۱۴۰۲

من قصد نداشتم نمایشگاه کتاب بروم یا حتی در این بازه کتابی بخرم؛ به دلایلی که قبلا به بعضی از آنها اشاره کردهام، برخی از آن دلایل هنوز هستند برخی هم دیگر موضوعیت ندارند. بگذریم. اما در نهایت شرایطی پیش آمد که از فردی یک سری کتاب که عکسش را در بالا میبینید خریدم. گفتم به این بهانه وبلاگ را به روز کرده، از شرایطی که پیش آمد و در مورد کتابها بگویم.
ادامه ی مطلبزن، زندگی، آزادی. صلح و امید و شادی. معرفی مقاله، نویسنده، کتاب – ۲
مقدمه: این نوشته قرار بود اسفند ۱۴۰۱ منتشر شود ولی برای اینکه قسمتهایی از آن را تغییر بدهم ماند و در نتیجه اهمالکاری من اردیبهشت ۱۴۰۲ منتشر میشود.
دوباره یک سری مطلب جمع شد که به نظرم رسید بد نیست اینجا جمعآوری کنم. حدود دو ماه پیش اینجا یک سری مطلب، شخص و کتاب معرفی کردم. اگر آن را بگیریم قسمت اول این میشود قسمت دوم.
ادامه ی مطلبنابرابری، مردم در سطح درآمدی مختلف چطور مسواک میزنند؟

کتاب واقعبینی (Factfulness) پیشنهاد میکند که به دنیا با نگاه درآمدی چهار سطحی نگاه کنیم.
- درآمد کمتر از ۲ دلار در روز
- بین ۲ تا ۸ دلار در روز
- بین ۸ تا ۳۲ دلار در روز
- بیش از ۳۲ دلار در روز
به دلیل شرایط ایران و اینکه در ۵ سال اخیر دلار بیش از ۱۰ برابر شده به نظرم تطبیق دادن کمی نکته دارد، ولی از جهتی هم نشان میدهد که متوجه بشویم چطور در جمهوری اسلامی به لحاظ حداقل دستمزد ابتدا مردم در این مدل ۴ سطحی درآمدی بالا رفتهاند و چطور در ۱۰ سال اخیر پایین آمدهاند.
ادامه ی مطلبتحریمِ خارجی نمیتواند بخشی از راه حل باشد
گروهی از ایرانیان هستند که باور دارند تحریمهای اقتصادی خارجی یکی از ابزارهایی است که میتوان برای سرنگونی جمهوری اسلامی استفاده کرد. منظورم از خارجی یعنی آنهایی که توسط دولتهای خارجی اعمال میشود. و منظورم از اقتصادی مختل کردن و تلاش برای به حداقل رساندن روابط اقتصادی جمهوری اسلامی با دیگر کشورهاست. از جنس تحریمهایی که ابتدا دولت اوباما بر علیه ایران شکل داد و سپس ترامپ با خروج از برجام آنها را بازگرداند.
مقدمه
بعد از جنبش زن، زندگی، آزادی در یک سری موارد برای اولین بار و در برخی برای بار دوم سعی کردم فکر و مطالعه کنم. به شکل قابل توجهی حداقل برای خودم، نظرم در برخی موارد تغییر کرده. قصد دارم نظر خودم را در این مواردی که مطالعه و فکر کردم اینجا بنویسم. در این نوشته میخواهم در مخالفت تحریمها به عنوان یک راه حل برای رسیدن به نظام مطلوب در ایران استدلال کنم (قاعدتا در سطح توان و اطلاعات محدود خودم).
ادامه ی مطلبپاس داشت زبان فارسی، انگلیسی در ذهن
قبلها اگر فردی در صحبتهایش از یک حدی بیشتر از کلمات انگلیسی استفاده میکرد به نظرم نازیبا میآمد. شاید چون از گوینده حس تبختر میگرفتم. و البته بعد از مدتی این برداشت حس تبختر از بین رفت. زمانی برای خودم هم مهم نبود که از کلمات انگلیسی لابلای حرفهایم استفاده کنم. زبان وسیلهای است برای انتقال مفاهیم، اگر منظور منتقل میشود دیگر اینکه آن وسط برخی کلمات انگلیسی بوده چه اهمیتی دارد؟ هان؟ این دنبال بازی دیگر چیست؟ غربیها جلوتر هستند مفاهیم و کلمات را میسازند حالا ما این وسط بیفتیم دنبال اینکه برای اصطلاحات آنها جایگزین مناسب پیدا کنیم. اصلا زبان راه خودش را میرود. تکامل آقا جان تکامل، آنی که بهتر باشد میماند. مدتی بعد نظرم برگشت و اتفاقا به استفاده از معادلهای فارسی مناسب و در کل تا حدی پاس داشت زبان فارسی برایم اهمیت پیدا کرد.
ادامه ی مطلبدر برابر استبداد – یک قدم جلوتر

فرهاد میثمی، معرفی کتاب
دو هفته پیش عکسهایی از فرهاد میثمی منتشر شد که شرایط او را بعد از حدود چند ماه اعتصاب غذا نشان میداد. خوشبختانه الان که در حال نوشتن این مطلب هستم ایشان آزاد شده. در یکی از عکسها او سه کتاب در دست گرفته بود:
قبلا در یکی از نوشتهها دو کتاب اول را پیشنهاد کرده بودم. کتابهای دیگری هم در آن نوشته پیشنهاد داده بودم. اینجا دوباره میخواهم روی یکی از آنها یعنی مبانی مبارزه خشونتپرهیز تأکید کنم. مبانی مبارزه خشونتپرهیز توسط خود فرهاد میثمی ترجمه و به رایگان در اختیار علاقهمندان قرار گرفته است (اینجا میتوانید دانلود کنید). دلیل تأکیدم هم این است که کتاب را خواندهام و به نظرم کتاب خوبی است و اینکه خود فرهاد میثمی آن را ترجمه کرده یکی از دلایلی که من کتاب را خواندم مترجم آن بود. اگر به نگاه و نوع کنش فرهاد میثمی علاقهمند هستید یا برایتان جالب است، در صورتی که قبلا درباره خشونت پرهیزی چیزی نخوانده باشید احتمالا این کتاب برای شما جالب خواهد بود.
ادامه ی مطلبلالْ بازی، ناتوانی زبان یا ناتوانی زبانِ من
ناتوانی زبان
چند سال پیش به این نتیجه رسیده بودم که زبان جایی که واقعا باید خودش را نشان بدهد و به درد بخورد. به هیچ کاری نمیآید. آن شرایطی که نیاز داری غیر فیزیکیترین چیزها را بازگو کنی، میبینی کلمه یافت نشود. همانجا که میتواند ارزشمندترین لحظه را رقم بزند، از انجام آن عاجز است.
خُب بستن آن دَر یا اینکه گرسنهام را با اشاره، ادا و اطوار هم میتوانستم بگویم. از زبان انتظار داشتم آنچه نشان دادنی نیست را نشان بدهد. میدانم در معنای اعم کلمه اشاره و … هم به نوعی میتوانند زبان باشند. اینجا منظورم زبان به معنای خاص آن است. کلمهها، جملهها.
ادامه ی مطلب